من دلم می خواهد،بنویسم از عشق
قلمم باش و بگو
دل هر پاره ی کاغذ تنگ است
بویس:
دل هر شیشه مه روی زمینی سنگ است

عشق تو
شوخي زيبايي بود که خداوند با قلب من کرد !
زيبا بود
امّا
... شوخي بود !
... ... حالا . . .
تو بي تقصيري !
خداي تو هم بي تقصير است !
من تاوان اشتباه خود را پس ميدهم . . . !
تمام اين تنهايي
تاوان « جدّي گرفتن آن شوخي » است

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک
گاهی انتظار...
این سهم چشم های من است.
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
سكوت...
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان!
نظرات شما عزیزان: